آبشار مرکب است از آب + – شار (از شاریدن به معنی جاری شدن و ریختن). شاریدن از مصدرهای عتیقهی فارسی است که فسیل آن را از دوران مزوزوئیک یافتهاند. این « – شار» را در واژهی سرشار (لبریز) هم داریم؛ یعنی چیزی که پر میشود و مایع از لبههایش بیرون میریزد. معادل انگلیسی آبشار waterfall است؛ یعنی جایی که آّّب فرومیریزد.
آفتابه
تا حالا از خودتان پرسیدهاید که آفتابه چه ربطی به آفتاب دارد؟ اگر پرسیدهاید، طبعا” به جوابی هم نرسیدهاید. اکنون بدانید و آگاه باشید که آفتابه در واقع هیچ ربطی به آفتاب ندارد. آفتابه در اصل آبتابه (آب + تابه) بودهاست؛ یعنی ظرفی که آن را پر از آب میکنند.
آنفولانزا
واژهی آنفولانزا (influenza) در اصل ایتالیایی است و ظاهرا” از طریق فرانسوی یا انگلیسی وارد فارسی شدهاست. این واژه در اصل به معنی تأثیر و نفوذ است (همریشه با influence انگلیسی). وجه تسمیهی آنفولانزا این است که اروپاییهای خرافاتی قدیم این بیماری را ناشی از تأثیر ستارهها میدانستند؛ بنابراین آنفولانزا یعنی بیماری ناشی از تأثیر ستارهها! در ضمن بهتر است آن را با همین املای آنفولانزا بنویسیم، نه آنفلوآنزا یا آنفلوانزا.
استوا
اِستِواء در عربی مصدر باب افتعال از ریشهی «سوی» و به معنی تساوی و برابری است. خط فرضی استوا کرهی زمین را به دو نیمکرهی مساوی تقسیم میکند. معادل انگلیسی آن یعنی equator هم از ریشهی لاتینی و به معنی مساویکننده و برابرکننده است. بعضیها این واژه را بهاشتباه اُستُوا تلفظ میکنند. (ظاهرا” تلفظش را با اُستُوار اشتباه گرفتهاند.)
الاغ
تحول معنایی این واژهی عزیز مصداقی است از تنزل انسان به حیوانیت یا نشستن راکب بهجای مرکب. داستان از این قرار بوده که واژهی ترکی الاغ در قدیم به معنی پیک و قاصد بود و خر یا اسبی را که پیک سوارش میشد «خر الاغ» یا «اسب الاغ» میگفتند. کمکم کمال همنشین در او اثر کرد و الاغ مترادف شد با خر.
بازرگان
بازرگان در اصل بازارگان (بازار + – گان) بوده؛ یعنی کسی که با بازار سر و کار دارد.
پاتوق
امروزه پاتوق به جای ثابت و مشخصی میگوییم که دو یا چند نفر باهم قرار میگذارند هر چند وقت یک بار در آنجا همدیگر را ببینند و گپ بزنند؛ مثلا” کافه یا قهوهخانه. جالب است بدانید که این واژهی بهظاهر بسیط در واقع مرکب است از پا (پای؛ کنارِ) + توق (در ترکی به معنی بیرق؛ عَلَم)، و در اصل مربوط به نظامیان بوده. در قدیم سربازان پای توق، یعنی کنار بیرق یا عَلَم، جمع میشدند و بعد بهسوی مقصد به راه میافتادند.
پاچهخاری
شرط میبندم اگر میخواستید این واژه را بنویسید، «پاچهخواری» مینوشتید، نه «پاچهخاری»، چون تحت تأثیر واژههایی از قبیل گیاهخواری، خامخواری، روزهخواری، زمینخواری، و… قرار دارید. اما آیا از خودتان پرسیدهاید که این واژه چه ربطی به خوردن دارد؟ مگر پای طرف را میخورند؟! میبینید که ربطی به خوردن ندارد. پاچهخاری مرکب است از پاچه + – خاری (از خاریدن به معنی خاراندن)؛ یعنی خاراندن پای طرف، که کنایه از چاپلوسی کردن و مجیز گفتن است. خاریدن به معنی خاراندن در قدیم به کار میرفت: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
پیش غازی و ملقبازی
شرط میبندم اگر میخواستید این اصطلاح را بنویسید، «قاضی» مینوشتید، نه «غازی»؛ و حالا هم تعجب کردهاید که من «غازی» نوشتهام. من به شما حق میدهم که اشتباه کنید. اما هرگز از خود پرسیدهاید که قاضی چه ربطی به ملقبازی (ملق زدن) دارد؟ خب معلوم است که ربطی ندارد. ماجرا از این قرار بوده که غازی در قدیم به معنی معرهگیر بود؛ یعنی کسی که جلو تماشاچیان حرکات نمایشی ماهرانهای، از جمله ملق زدن، انجام میداد. معما چو حل گشت آسان شود!
جلبک
واژهی جلبک تشکیل شده از دو جزء جل (پوشش؛ پلاس) + بک (قورباغه یا وزغ)؛ بنابراین رویهمرفته یعنی پوشش یا زیرانداز قورباغه! چون جلبک بر سطح آب قرار دارد و قورباغهها لابهلای آن هستند، این تعبیر شاعرانه به وجود آمدهاست.
چرا
چرا مرکب است از چه + را (برای)؛ یعنی برای چه. حرف اضافهی «را» به معنی «برای» در متون کهن فارسی بهوفور دیده میشود.
خاله
خاله در عربی مؤنث خال (دایی) است، چون خواهر دایی است.
خمپاره
خمپاره مرکب است از خم (خمره) + پاره (تکه). در قدیم با خمره آن را درست میکردند.
دچار
جالب است بدانید که واژهی ظاهرا” بسیط «دچار» در اصل «دوچار» (دو + چار) بوده و «دچار شدن» هم به معنی تلاقی کردن و روبهرو شدن بودهاست. ماجرا از این قرار بوده که وقتی کسی با شخصی روبهرو میشده، خودش که دو چشم داشته و طرف مقابل هم دو چشم داشته، بنابراین دو تبدیل به چهار میشده، یا به عبارتی دو چار میشدهاست! یعنی یه حساب دودوتا چارتا. به همین سادگی! بعدها املای این واژه از «دوچار» به «دچار» تغییر یافتهاست.
در کتاب طوطینامهی ضیاء نَخشَبی (نیمهی اول قرن هشتم هجری)، در داستان شب اول، این جمله آمدهاست: روزی خجسته بالای بام تماشای عام میکرد، دو چشم او با دو چشم ملکزاده دوچار شد.
راجعبه
راجع در عربی اسمفاعل از مصدر رجوع به معنی برگشتن و مربوط بودن است. بنابراین وقتی راجعبه چیزی حرف میزنید، حرفتان مربوط به آن چیز است. کسانی که بهاشتباه آن را «راجبه» مینویسند ناخواسته سر و کارشان با ماه رجب میافتد که هیچ ربطی به موضوع بحث ما ندارد.
روبهراه
روبهراه مرکب است از رو + به + راه؛ یعنی کسی که به طرف راه ایستاده و آمادهی عزیمت است.
زرادخانه
زرادخانه مرکب است از زراد (در عربی به معنی کسی که زره میبافد) + خانه. زرادخانه در اصل انبار سلاحهای قدیمی (زره، کلاهخود، نیزه، تیر و کمان، سپر، و…) بودهاست. در قدیم زره را با حلقههای فلزی ریز میبافتند و در عربی به زرهباف زراد میگفتند.
سفارش
سفارش در اصل سپارش (سپار + – ش) بوده، یعنی اسممصدر از سپردن.
سلحشور
سلحشور مرکب است از سلح (مخفف سلاح) + – شور (از شوریدن به معنی بهکار بردن)؛ یعنی کسی که ماهرانه از سلاح استفاده میکند. شوریدن به معنی بهکار بردن سلاح از مصدرهای عتیقهی فارسی است که فسیل آن را از دوران پالئوزوئیک یافتهاند.
سنگین
سنگین مرکب است از سنگ + – ین (پسوند)، و در قدیم به معنی سنگی (از جنس سنگ) بهکار میرفت؛ مثلا” میگفتند حوض سنگین یا ستون سنگین.
شلمشوربا
شلمشوربا در اصل شلغمشوربا بوده، یعنی آش شلغم.
شناور
شناور مرکب است از شنا + – ور (پسوند، مثل سخنور)؛ یعنی چیزی که روی آب شنا میکند.
شهریه
شاید از خودتان پرسیدهباشید که شهریه چه ربطی به شهر (city) دارد. خب طبعا” ربطی ندارد. شهریه مرکب است از شهر (در عربی به معنی ماه) + – یه (پسوند). در اصل پولی بوده که ماهانه پرداخت میشده، اما امروز شهریهی سالانه و هفتگی و… هم داریم.
شیر
ظاهرا” شیری که آن را باز میکنید و از آن آب میآید ربطی به شیری که سلطان جنگل است ندارد. اما در واقع هردو یکی است. از قدیم مجسمههای سنگیای به شکل شیر (حیوان) میساختند که از دهانشان آب بیرون میریخت. شیر آب از اینجاست.
شیرجه
شیرجه مرکب است از شیر (حیوان) + جه (از جهیدن یا جَستن)؛ یعنی جهش مانند شیر.
طلا
واژهی عربی طلا در اصل به معنی اندود کردن و اندودن است؛ یعنی اینکه لایهای از مادهای را بر سطح چیزی بمالند. در قدیم «زر طلا» به معنی طلایی بود که برای اندودکاری استفاده میشد. کمکم زر از این ترکیب حذف شد و طلا معنی زر را یافت و بهجای آن نشست.
عمو
عمو مرکب است از عم (در عربی به معنی برادر پدر) + – و (پسوند). این پسوند «- و» را در واژهی یارو (یار + – و) هم داریم.
عمه
عمه در عربی مؤنث عم (عمو) است، چون خواهر عمو است.
فاضلاب
فاضلاب نهتنها فضیلتی بر آبهای دیگر ندارد، بلکه از همهی آنها پستتر و بدبوتر است. پس چرا به آن فاضلآب میگوییم؟ نکته اینجاست که «فاضل» در عربی علاوهبر معنی خوب و مثبتش معنی زائد و اضافه هم دارد (یاد فضله و فضولات بیفتید). بنابراین فاضلآب یعنی آب زائد.
فراغ بال
بال در عربی به معنی خاطر، خیال، یا دل است؛ بنابراین فراغ بال یعنی آسودگی خاطر. البته خیالتان آسوده باشد که با این بال نمیتوان پرواز کرد.
قلع و قمع
در عربی قلع یعنی ریشهکن کردن و قمع یعنی با گرز یا چماق بر سر کسی زدن. بنابراین وقتی عدهای را قلع و قمع میکنند، بعضی از آنها را از هستی ساقط میکنند و بعضیها را هم سرکوب میکنند و سر جایشان مینشانند.
قلمرو
قلمرو مرکب است از قلم (حکم؛ فرمان) + – رو (از رفتن به معنی نفوذ داشتن)؛ یعنی محدوده یا سرزمینی که دستور حاکم در آن نفوذ دارد و اجرا میشود.
کشاورز
کشاورز در اصل کشتاورز بوده، مرکب از کشت (از کاشتن) + – ا – (میانوند) + – ورز (از ورزیدن)؛ یعنی کسی که با کشت و کار سر و کار دارد.
کلانتر
کلانتر مرکب است از کلان (بزرگ) + – تر (پسوند)؛ یعنی شخص بزرگتر یا رئیس.
کوچه
کوچه مرکب است از کو (کوی؛ برزن) + – چه (پسوند)، و در اصل به معنی بخشی از محله بودهاست.
کیوسک
واژهی فرانسوی kiosque و انگلیسی kiosk به معنی باجه یا دکه از واژهی فارسی «کوشک» (قصر؛ کاخ) گرفته شدهاست. عربها «کُشک» میگویند و جمع مکسر آن هم اکشاک است.
گریپفروت
واژهی انگلیسی grapefruit مرکب است از grape (انگور) + fruit (میوه)؛ یعنی میوهی انگوری. وجه تسمیهاش این است که مانند انگور بهصورت خوشه روی درخت است.
گلاویز
گلاویز مرکب است از گل (گردن) + آویز (از آویختن). پس یادتان باشد دفعهی بعد که با کسی گلاویز شدید، حتما” از گردنش آویزان شوید تا حق مطلب ادا شود!
گوساله
گوساله مرکب است از گو (گاو) + سال + – ه (پسوند)؛ یعنی گاوی که حدود یک سال از عمرش گذشته.
لو دادن
لو تلفظی از «لب» است. وقتی مطلبی را لو میدهید، آن را از بین لبهایتان بیرون میدهید و فاش میکنید. در اصطلاح «لب و لوچه» هم لوچه مرکب است از لو (لب) + – چه (پسوند).
متلاشی
متلاشی در عربی اسمفاعل است از مصدر تلاشی (از باب تفاعُل). در فرهنگهای عربی تلاشی را تراشیده از «لا شیء» (هیچ چیز؛ هیچ) دانستهاند.
مردمک
مردمک از دو جزء مردم (در قدیم به معنی انسان) + – ک (پسوند) تشکیل شدهاست. اگر دقت کردهباشید، وقتی در چشم کسی نگاه میکنید، تصویر ریز خودتان را در آن میبینید. به همین دلیل از قدیم این بخش از چشم را مردمک (انسان کوچک) نامیدهاند. در عربی هم «انسان العین» میگویند. در انگلیسی pupil میگویند که از ریشهی لاتینی و به معنی دختربچه یا عروسک است. در متون قدیم اصطلاح «مردم چشم» یا «مردم دیده» هم به کار رفتهاست. حافظ میگوید:
مردم چشمم به خون آغشته شد / در کجا این ظلم بر انسان کنند.
مردم دیدهی ما جز به رُخت ناظر نیست / دل سرگشتهی ما غیر تو را ذاکر نیست.
مُشتُلُق
مشتلق در اصل مژدهلق بوده، مرکب از مژده + – لُق (پسوند ترکی که در واژهی باشلُق هم هست).
معتنابه
معتنابه در عربی مرکب است از معتنی (اسممفعول از اعتناء؛ یعنی مورد توجه) + ب (حرف اضافه) + ه (ضمیر)؛ رویهمرفته یعنی چیزی که به آن توجه میشود؛ قابل توجه؛ چشمگیر: کمکهای معتنابهی به ما کردند.
مغازه
مغازه از واژهی magaza ترکی استانبولی به معنی «فروشگاه» گرفته شده و خود این واژهی ترکی هم برگرفته از واژهی فرانسوی magasin (ماگازن) به همین معنی است. این واژهی فرانسوی و همچنین واژهی انگلیسی magazine به معنی انبار یا مخزن هردو از واژهی عربی «مخازن» (جمع مخزن) گرفته شدهاند. معنی دیگر magazine یعنی «مجله» هم ناشی از این است که مجله را مخزن اطلاعات دانستهاند.
منوط
منوط در عربی اسممفعول از مصدر نوط یا نیاط به معنی آویزان کردن است. معنی دوم آن هم وابسته و مشروط کردن است. در انگلیسی هم depend (بستگی داشتن؛ وابسته بودن) از دو جزء – de (پیشوند به معنی پایین) و pend (از ریشهی لاتینی به معنی آویزان کردن) تشکیل شدهاست. واژهی فرانسوی پاندول (آونگ؛ در انگلیسی: pendulum) نیز از همین ریشه است. اصطلاح خودمونی «آویزون» (وابسته؛ متکی) هم با این مقوله ارتباط دارد.
ناخدا
ناخدا تشکیل شده از دو جزء نا (مخفف ناو به معنی کشتی) + خدا (صاحب یا رئیس)؛ بنابراین رویهمرفته یعنی رئیس یا فرمانده کشتی. سعدی در بیتی از بوستان با این واژه بازی کردهاست:
سیاهان براندند کشتی چو دود / که آن ناخدا ناخداترس بود.
نخاله
در عربی نخاله به معنی چیزی است که بعد از الک کردن باقی میماند، مثلا” سبوس. (در عربی «مُنخُل» به معنی الک و غربال از همین ریشه است.) امروزه در فارسی نخاله به معنی دورریز مصالح ساختمانی و هموزن و همنشین زباله است.
وَ اِلّا
وَ اِلّا (وگرنه) در عربی مرکب است از وَ + اِن (اگر) + لا (نه)، که جزء به جزء آن مطابق است با معادل فارسیاش یعنی وگرنه (و + اگر + نه).
ورجهوورجه
ورجهوورجه به معنی جست و خیز تغییریافتهی «ورجهفروجه» است؛ مرکب از ور – (بر؛ بالا) + جه (از جَستن) + فرو – (پایین) + جه (از جَستن)؛ رویهمرفته یعنی بالا و پایین پریدن.
ون
ون وسیلهی نقلیهای است که جانشین مینیبوس شدهاست. واژهی انگلیسی van مخفف caravan یا همان واژهی فارسی «کاروان» است.
هیاهو
هیاهو مرکب است از هی + -ا- (میانوند) + هو، که شکل دیگری از هایوهو است؛ همون که میگیم «هر هایی یه هویی داره».
یعنی
یعنی در عربی فعل مضارع سومشخص مفرد مذکر است: او قصد میکند / میخواهد؛ منظورش… است، و معادل انگلیسیاش میشود He means. البته در فارسی «یعنی» شبه جمله است و بدون توجه به شخص بهکار میرود.